امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دنیای امیر محمد

پختن آش و تولد ...

سلام پسر مامان همانطور که قبلا گفتم دایی محمد رفته سربازی برا همین مامانی همراه خاله زهرا تصمیم گرفتن براش آش پشت پا بپزند من هم از صبح زود رفتم کمکشون با اینکه خیلی خسته شدم اما خدارو شکر آش خوبی شد ایشاله دایی محمد صحیح و سالم به یزد برگرده. در ضمن تولد هانیه جون (دختر عمو علی) هم بود که از همین جا دوباره از طرف خودم و بابا حسین و شما تولدش را بهش تبریک میگم ایشاله تو زندگدیش موفق باشه و به آرزوهاش برسه     عزیز مامان خیلی دوستت دارممممممممممم دایی جواد هنگام پختن آش تولد هانیه جون ...
24 مرداد 1393

اولین سوغاتی

سلام عزیزم مامان جونی، بابایی و دایی جواد همراه خاله مهدیه و عمو مرتضی بعد ماه مبارک رمضان به شیراز و یاسوج رفتند. منم خیلی دلم میخواست همراشون برم اما چون شما تو شکمم بودی ترجیح دادم نرم. تو این مدت خیلی دلم براشون تنگ شده اما شما با تکون خوردنات حسابی جای خالیشون برام پر کردی. خلاصه بعد سه روز به یزد برگشتند و برای یکی یه دونه مامان یه کیف خشکل و یه تشک بازی آوردند و اولین سوغاتی را گرفتی. خیلی دوستت دارمممممممممممم. بوسسسسسسسسسس ...
14 مرداد 1393

اندر حکایت سربازی رفتن دایی محمد

سلام گل پسر مامان دایی محمد تصمیم کرفته بود بره سربازی و مامان جونی با هماهنگی هایی که انجام داده بودن قرار شده بود سپاه یزد بیفته اما وقتی دفترچه سربازی اومد با کمال ناباوری دیدیم آموزشی را کرمان افتاده . 20 روز کرمان رفت و برگشت. در اونجا بهش قول داده بودن که یا کرمانی یا یزد اما یه شوک دیگه وارد شد و گفتن بقیه سربازی را باید زاهدان بگذرونه. الان هم داره سربازی را زابل می گذرونه خداروشکر محل خدمتش خوبه اما راهش دوره. ایشاله این یکسال و چند ماه به خیر و خوبی تموم بشه. مامانی تو که روحت پاکه براش دعا کن که سالم برگرده . سرباز کوچولوی مامانی خیلی دوست دارمممممممممممممممممممم . ...
1 مرداد 1393
1